loading...

دو صفر متصل

بازدید : 269
شنبه 18 مهر 1399 زمان : 22:37

🎧 183 Times - Gregory Marc Haines, Greg Haines

نُه دقیقه و هشت ثانیه کافیه برای شُستن تمام تعلقات چَسبنده‌ی دنیاییم. آروم آروم قدم برمی‌دارم، شهرم رو پُشت سر می‌گذارم و ازش دور می‌شم. هر قدمی‌که به سمت جلو برمی‌دارم، بیشتر از حِس سُستی پُر می‌شم، انگار که دونه دونه سنگ‌های مسیر ِ زیر پام می‌ریزه به دره‌‌‌ای از هیچ و نامعلوم، و محو می‌شه. همچنان به سمت فضایی با چشم اندازی بی اندازه وسیع و بزرگ و خالی که روبروی چشمامه پیش می‌رم... همه جا طوسی و مشکی و مه آلوده، اما بی اندازه زیباست، بی اندازه آرومه و خالی از هر وُجودی. هرچی بیشتر به سمت جلو قدم بر می‌دارم، بیشتر غلظت می‌گیره این حجم ِ بی تعریف ِ دلتنگی که سوگند بر اِنکارش خوردم. دونه دونه رنگ لباس‌هام می‌ریزن و بی اینکه متوجه ِ محو شدنشون بشم، حباب وار غیب می‌شن... خلائی سرد و آرامش بخش همه‌ی ریه‌هام، مغزم و نخاعم رو پُر می‌کنه، اعضای بدنم دونه دونه بی حس می‌شن و از خودم جدا می‌شن و جلو می‌زنن و مثل اَمواجی از سایه و وَهم به سمت مرکز اون فضای مسخ کننده پیش می‌رن. توی اون هشت ثانیه‌ی آخر، همه‌ی اون فضا به انضمام تکه‌های جسمم در هم بلعیده می‌شه و در انتها تبدیل به دو نقطه‌ی بی نهایت کوچیک ِ مشکی می‌شه: چشمام، که بهم زُل زدن با سماجت. باز جا موندن. باز جا موندم.

..

اینکه چی می شه
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 0

آرشیو
آمار سایت
  • کل مطالب : <-BlogPostsCount->
  • کل نظرات : <-BlogCommentsCount->
  • افراد آنلاین : <-OnlineVisitors->
  • تعداد اعضا : <-BlogUsersCount->
  • بازدید امروز : <-TodayVisits->
  • بازدید کننده امروز : <-TodayVisitors->
  • باردید دیروز : <-YesterdayVisits->
  • بازدید کننده دیروز : <-YesterdayVisitors->
  • گوگل امروز : <-TodayGoogleEntrance->
  • گوگل دیروز : <-YesterdayGoogleEntrance->
  • بازدید هفته : <-WeekVisits->
  • بازدید ماه : <-MonthVisits->
  • بازدید سال : <-YearVisits->
  • بازدید کلی : <-AllVisits->
  • کدهای اختصاصی